جدول جو
جدول جو

معنی صدا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

صدا کردن
(خُ کَ دَ)
در تداول عوام آواز دادن، خواندن. دعوت کردن
لغت نامه دهخدا
صدا کردن
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدق کردن
تصویر صدق کردن
درست درآمدن گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا کردن
تصویر ندا کردن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
گذشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
آشتی و صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درست در آمدن درست در آمدن صادق بودن: گفته شما در این مورد صدق نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
دردسر آوردن مزاحمت ایجاد کردن به سبب بانگ و فریاد. یا صداع شقی. درد نیمه سر درد یک طرف جمجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
((صَ کَ دَ))
آشتی کردن، عیش و عشرت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدق کردن
تصویر صدق کردن
((ص. کَ دَ))
درست درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
Separate, Detach, Dismantle, Ingrain, Isolate, Part, Seclude, Segregate, Sever
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
détacher, démonter, enraciner, isoler, séparer, ségréger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
losmaken, demonteren, verankeren, isoleren, scheiden, afzonderen, segregatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
분리하다 , 분해하다 , 뿌리내리다 , 고립하다 , 고립시키다 , 구분하다 , 나누다 , 자르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分ける , 解体する , 根付かせる , 孤立する , 切断する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
להפריד , לפרק , לנטוע , לבודד , מבודד , לחתוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
अलग करना , तोड़ना , गहरी छाप छोड़ना , पृथक करना , अलग करना , पृथक करना , काटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
memisahkan, membongkar, menanam, mengisolasi, mengasingkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
แยก , รื้อถอน , ปลูกฝัง , แยกออก , แยกออก , แยกออก , แยก , ตัดขาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
отсоединять , демонтировать , вкоренять , изолировать , разделять , сегрегировать , разрывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
abtrennen, demontieren, einprägen, isolieren, trennen, absondern, segregieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
despegar, desmantelar, arraigar, aislar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
staccare, smontare, radicare, isolare, separare, segregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
destacar, desmantelar, enraizar, isolar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分离 , 拆除 , 根深蒂固 , 隔离 , 分开 , 切割
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
oddzielać, demontować, zakorzenić, izolować, rozdzielać, segregować, zrywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
відокремлювати , демонтувати , вкорінювати , ізолювати , розділяти , ізолювати , сегрегувати , розривати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
ayırmak, sökmek, kökleştirmek, izole etmek, tecrit etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی